بهترین راه کسب پول چیست؟

ساخت وبلاگ

 

 

با توجه به شغل خود کم-و-بیش به طور متناوب سئوال بالا از من پرسیده می شود. البته که سئوال بالا، عبارت-بندیِ صادقانه تری از این سئوال است. نسخه های دیگری هم هست: چطور می توانم به موفقیت برسم؟ چگونه به رفاه بیشتری برسم؟ در کدام رشته ی دانشگاهی می توان موفق تر بود؟ بهترین, شغلی که می توانم برای آینده ام در نظر بگیرم چیست؟, و … سئوال های بالا هم هرچند شاید در نظر اول، متفاوت با سئوال مربوط به کسب پول به نظر برسد، اما اغلب با همین معنی مطرح می شود. در اینجا می خواهم پاسخ این سئوال را برای یک آدم سالم (نه از راه دزدی و کلاهبرداری) توضیح بدهم.

 

لازم است در همین ابتدا بگویم، سئوال بالا، اساسا دچار یک اشتباه اسطوره ای و اصولا پرسشی اسطوره ایست. یکی از مساله های آدم های ناآگاه (در هر زمینه ای) این است که نشانه را (در آن زمینه ای که ناآگاه به حساب می آیند) همان معنا می پندارند یا به زبان ساده تر نشانه را با معنا اشتباه می گیرند. این اشتباهی-گرفتن، جا را برای افتادن در دام نشانه ها باز می کند. من بر اساس تعریف رولان بارت از اسطوره، این وضعیت را اسطوره-زدگی می خوانم. اسطوره-زدگی در حوزه ی اقتصاد هم یکی از علت های اصلی بیماری ناآگاهی اقتصادی در همه جای دنیا است.

برای درک بهتر هدف اقتصاد، فرض کنید در یک جامعه ی کوچک قبیله ای ده قرن پیش زندگی می کنید. جامعه ای ۲۰۰-۳۰۰ نفری که فرسنگ ها با اولین آبادی فاصله دارد. در چنین جامعه ای پول، چندان کاربردی ندارد. موفقیت اقتصادی این جامعه در گرو فعالیت سخت-کوشانه و هم-آهنگ همه ی اعضای جامعه برای «آسودگی» همه ی افراد جامعه است. من عمدا از واژه ی «آسودگی» استفاده می کنم که جا را برای تفسیرهای متفاوت باز بگذارم. در واقع هر فرد در هر برهه ای از زمان ممکن است تعریف متفاوتی از آسودگی داشته باشد. اما فعالیت های هم-آهنگ برای تامین آسودگی یک جامعه، بدون وجود یک معنای هم-آهنگ از آسودگی ممکن نیست. این معنای هم-آهنگ ممکن است با اجماع، پیروی از رهبران، دموکراسی یا روش های دیگر حاصل شود. اقتصاد (اکونومی) خود از ریشه ی ایکوس به معنای خانواده و نوموس به معنای روش یا قانون، و در جمع به معنای روش خانواده است. این معنا به همین روش هم-آهنگ کل خانواده - و نه تک-تک افراد - اشاره می کند. اقتصاد بدین معنا، وابسته به وجود یک جامعه است. رفتار اقتصادی، رفتاری است که خواهان یا خریداری در این جامعه داشته باشد و البته به این شرط که این خواستن، به معنای اصلی آن، در جهت درک جمعی - و نه فردی - از معنای آسودگی باشد.

اگر فرض کنیم همه ی جامعه در جهت یک قصد مشترک هم-آهنگ شوند و به عبارت دیگر به این صورت «قصد»-دار شوند (که با معنای «اقتصاد» در عربی هم که باب افتعال از ریشه ی قصد است، همخوانی دارد)، چیزهایی که برای رسیدن به این قصد جمعی نیاز دارند، توسط افرادی خلق می شود و در اختیار دیگران هم قرار می گیرد. مثلا اگر قصد مشترک این جامعه برای مدتی کشت-و-کار روی زمین باشد، افرادی در این جامعه فقط به چگونگی انجام این کشت-و-کار با روش های شناخته شده فکر می کنند، افرادی ابزارهای لازم را درست می کنند، کسان دیگری دسترسی به منبع های آب را ایجاد می کنند، دیگرانی دانه هایی را که لازم است کاشته شود جمع می کنند، و… در نهایت بعضی هم به راه های جدیدی که برای کشت-و-کار وجود دارد فکر می کنند. در این جامعه ی کوچک، هم-آهنگی احتمالا چندان دشوار نخواهد بود. بنابراین اگر کسی مثلا در این برهه، شمشیر بسازد یا کس دیگری فاحشه-خانه راه بیاندازد، احتمالا رئیس قبیله یا خانواده یا شورای تصمیم-گیرنده و نهایتا بیشتر مردم جامعه به او اعتراض خواهند کرد - و حتی این شق آخر (اعتراض همگانی) هم در جامعه ای در این اندازه کاملا ممکن است. در چنین جامعه ای احتمالا تمام یا دست کم بخش اعظم آسودگی مادی و معنوی زیر نظر رئيس قبیله یا خانواده یا شورای تصمیم-گیرنده قرار دارد. بنابراین، اگر این فرد به این تولید خود ادامه دهد، احتمالا منبع های آسودگی که توسط بقیه ی جامعه خلق شده از او دریغ می شود و در نهایت یا مجبور به کوچ می شود یا باید از این قصد جمعی تبعیت کند یا احتمالا از گرسنگی خواهد مرد.

حال اگر این جامعه به اندازه ی کافی بزرگ شود، هم-آهنگ کردن این قصد ها و حرکت به یک سوی معین به این شکل ساده در عمل امکان-پذیر نخواهد بود. در جامعه ی بزرگ تر، امکان این که تمام منابع یک جا جمع شود و تحت کنترل یک نیروی متمرکز اداره شود و با دریغ کردن آن منابع از افراد به فرد فهمانده شود که فعالیت او «اقتصادی» یا به عبارت بهتر در جهت قصد مشترک نیست، وجود ندارد. (باید یادآوری کنم که با بزرگ شدن جامعه عملا قدرتی این چنینی هرچه بیشتر از دسترس و کنترل افراد جامعه خارج می شود و از این رو، به دلایل سیاسی هم ممکن است کنترل یک نیروی متمرکز بر منابع به نتایج مصیبت باری منجر شود، اما از آنجا که من بنا ندارم در اینجا در موضوع سیاست وارد شوم، بیش از این به این موضوع نمی پردازم.) پس در چنین جامعه ای باید نیاز یا عدم نیاز جامعه به یک منبع آسودگی به نحوی دیگر به آدم های آن جامعه منتقل شود. 

منابع آسودگی توسط افراد خلق می شود ولی این منابع اغلب یا برای استفاده ی خود شخص زیاد است یا اساسا استفاده ی آن توسط خود شخص ممکن نیست - مثل خدمت پرستاری، داروسازی، و حتی مهربانی یا نوازش که توسط یک نفر صرفا برای دیگری خلق می شود. از این رو، این منابع آسودگی برای آن که به هدر نرود باید به دیگری انتقال یابد. بدیهی است در این جامعه ی بزرگ که تصمیم-گیری در مورد آن که این منابع به چه صورت و بین چه کسانی تقسیم شوند به شکل متمرکز ممکن نیست، این کار بناچار به شکل غیر متمرکز و توسط افراد یا زیر-جامعه های آن جامعه ی بزرگ که بر منابع خلق-شده کنترل دارند، انجام می شود. این جاست که مبادله ها شکل می گیرد. معنی مبادله این است که منبع های آسودگی که دیگر زیر نظر یک مرجع متمرکز نیستند و نمی توانند توسط آن مرجع «توزیع شوند»، به صورت غیر متمرکز توسط این زیر-جامعه ها به زیر-جامعه های در دسترسی که خواهان آن هستند تخصیص می یابند و این تخصیص با انتظار کنش مشابهی از زیر-جامعه ی دیگر برای تامین آسودگی این زیر-جامعه انجام می شود. اگر فرض کنیم در این جامعه بزرگ هم همه - یا دست کم اکثریت - به نحوی قصد-دار شده و به قصدهای مشترک پایبند باشند، معنای این مبادله آن است که کاری که هر یک از این دو زیر-جامعه انجام داده اند به آسودگی بیشتر زیر-جامعه ی دیگر و از آنجا که هر یک از دو زیر-جامعه با اهداف مشترک کل جامعه حرکت می کنند، به آسودگی بیشتر در کل جامعه منجر شده است. بنابراین در این حالت، باز هم زیر-جامعه ای که فعالیتش در جهت هدف جمعی نباشد، خریداری برای فعالیت خود پیدا نمی کند و از این رو، نمی تواند انتظار بهره مندی از منبع های آسودگی که توسط دیگران ایجاد شده را داشته باشد.

لازم است پیش از ادامه ی بحث در مورد ابزارهای لازم برای ابزارهای مبادله، مشکلِ اساسیِ مبادله را گوشزد کنیم. همان طور که گفته شد، مبادله در صورتی به آسودگیِ جمعی منجر می شود که مبادله کنندگان به هدف های مشترک آگاه و متعهد باشند. در غیر این صورت ممکن است مبادله ها در عین ایجاد آسودگی برای مبادله کننده ها در مجموع به ضرر کل جامعه باشد. مثلا وضعیتی را در نظر بگیرید که یک گروه مبادله کننده ها بتوانند خدمت تعرض به افراد جامعه را انجام دهند و گروهی دیگر حاضر باشند بابت این کار منابع آسودگی ای را که تولید می کند - مثلا غذا و آب - در اختیار آن ها قرار دهد. متاسفانه این وضعیت در طول تاریخ کاملا رایج بوده است. افرادی که نان خود را در قبال آزار دیگران دریافت می کنند، همچنان در تمامی جامعه ها یافت می شوند. همچنین کسانی که دیگران را به بردگی جنسی و غیر جنسی می گیرند و نان خود را از فروش زمان استفاده از برده ها به دیگران از آن ها دریافت می کنند. مقصود من در این جا پرداختن به خیر و شر بودن برده داری یا قتل و آزار نیست. مقصود این است که در صورتی که هدف جمعی در این راستا نباشد، در جامعه ای که به صورت متمرکز اداره می شود، منبع های آسودگی از این افراد دریغ خواهد شد اما در جامعه ی مبتنی بر مبادله، این افراد تنها با توافق دو جانبه به منابع آسودگی خواهند رسید. بنابراین، مبادله تنها در صورتی به نتیجه ی مطلوب «اقتصادی» (یا همان قصد مشترک) می رسد که شرط آگاهی و تعهد مبادله کنندگان به هدف های مشترک محقق شده باشد. بنابراین جامعه ی بزرگی که بر مبنای مبادله کار می کند، تنها در صورتی به آسودگی می رسد که مبادله کنندگان با تعهد اخلاقی مبادله کنند. من با وجود شک معقولی که در  خصوص وجود چنین آگاهی و تعهدی دارم، ترجیح می دهم به جای اعتماد به یک نیروی متمرکز که توزیع تمام منبع ها در اختیار او باشد به این تعهد غیر متمرکز اعتماد کنم.

اما برگردیم به موضوع ابزار مبادله. همان طور که گفتیم در جامعه ای که امکان توزیع تمامی منابع به صورت متمرکز وجود دارد، نیازی به مبادله نیست. اما در جامعه ی بزرگتر که تحقق آسودگی جمعی از راه مبادله صورت می پذیرد هم مبادله از نوعی که گفته شد تا جایی کافی است که دارندگان خدمت ها یا محصول ها خواهان همان خدمت ها یا محصول هایی باشند که طرف دیگر دارد و همچنین نیاز هر طرف با اضافه تولید طرف دیگر برابر باشد. این شرایط، مبادله ها را به شدت محدود و در نهایت مختل خواهد کرد و مختل شدن مبادله ها در جامعه ای که منبع های آسودگی بر اساس مبادله توزیع می شود به معنای مختل شدن آسودگی است. مثلا اگر زیر-جامعه ی الف اضافه تولید خیار و نیاز به گوجه داشته باشد، زیر-جامعه ی ب تولید گوجه و نیاز به پیاز داشته باشد، و زیر-جامعه ی ج تولید پیاز و نیاز به خیار داشته باشد، هیچ مبادله ی دو طرفه ای با این روش قابل انجام نیست. اما در این حالت، برای رفع این مساله کافی است که الف به ج خیار بدهد، و ج به ب بگوید به جای خیاری که از الف گرفته به او پیاز می دهد و او هم قبول کند در عوض این پیازی که دریافت می کند به الف گوجه بدهد.

این روش در حالت عادی تنها در صورتی امکان پذیر است که تمام این مبادله ها در یک زمان و با هم-آهنگی این سه زیر-جامعه انجام پذیرد. اگر این مبادله ها در یک زمان انجام نشود - مثلا زمان برداشت گوجه و خیار و پیاز متفاوت باشد - یا امکان هم-آهنگی سه زیر-جامعه وجود نداشته باشد، این مبادله تنها در صورتی قابل اجراست که سه زیر-جامعه به یکدیگر اعتماد کنند. مثلا اگر خیار زودتر از گوجه و پیاز تولید شود، الف با اعتماد به ج خیار تولیدی خود را به او بدهد تا در زمان زمان تولید ج ، او پیاز را به ب و ب در مقابل به او گوجه بدهد. این اعتماد متقابلا ایجاد اعتبار می کند. یعنی ج به الف اعتباری می دهد که معرف ایجاد منابع آسودگی توسط الف است و الف با آن می تواند فردا از ب گوجه دریافت کند.

اگر تعداد مبادله های اینچنینی افزایش یابد، نگه داشتن حساب اعتبار ها دشوار خواهد بود. از این روست که برای نگه داشتن این اعتبارها نیاز به چیزی است که بتوان آن را در زمان و مکان جا-به-جا کرد: چیزی ماندگار که حمل آن هم آسان باشد. در واقع پول برای چنین منظوری ایجاد شد. اما وقتی فرد در مقابل ایجاد منابع آسودگی پول دریافت می کند، دیگر معلوم نیست که او در مقابل چه کاری این پول را دریافت کرده و آیا این کار در راستای هدف مشترک بوده است یا نه. بدتر از آن، اصلا ممکن است شخص کاری انجام نداده باشد بلکه پول را جعل کرده باشد. به عبارتی امکان عدم اعتماد باید از این ابزار که در واقع برای انتقال اعتماد ساخته شده بود، دور می شد. از این رو، به دلیل این عدم اعتماد لازم بود پول علاوه بر ماندگاری و قابل جا-به-جا شدن، خصوصیت هایی داشته باشد که جعل آن را سخت کند. بنابراین، پول از فلزهای کم-یاب تر ساخته شد، مجازات هایی برای جعل آن در نظر گرفته شد و … با این حال برای داشتن خصوصیت هایی که گفته شد، راه حل متصل کردن آن به چیزهای کمیاب راه حل مناسبی نبود. شمس در مقالات خود اشاره می کند، سهروردی می گفت پول لازم نیست از طلا و نقره باشد که مردم برای آن به جان هم بیافتند. نور نگاه سهروردی، شری را که ساخته شدن پول از فلزات گرانبها برای پولی که قرار بود حامل اعتماد آدم ها باشد ایجاد کرده بود به وضوح می دید. اما این نظر که به گواهی شمس به قتل شهاب سهروردی منجر شد، نه آن زمان بلکه چند قرن بعد یعنی در قرن بیستم با توالی نظام برتون وودز - جایگزین شدن دلار به جای طلا - در سال ۱۹۴۴، خروج آمریکا از این نظام و  توافق نامه ی اسمیت سونیین در سال ۱۹۷۲ و نهایتا ایجاد نظام ارز شناور مدیریت شده در سال ۱۹۷۳ انجام شد. با این تغییرات، در قرن بیستم پول، از طلا و سایر فلزهای کمیاب و نایاب مستقل شد.

با این حال پولی که ارتباط خود را با فلزهای گران-بها از دست داده است هم با وجود رفع مشکل های قبلی، همچنان مشکل هایی دیگر دارد. مشکل اصلی این پول امکان جعل نیست: البته پول باید قابل جعل نباشد و در این راه سعی های زیادی شده که می توان گفت موفقیت آمیز هم بوده است. مشکل آن بی پشتوانه بودن هم نیست، چرا که اساسا هدف استفاده از فلز گران-بها به عنوان نشانه ی اعتباری که آدمی به آدم دیگر می دهد، دشوار کردن جعل و حفظ ماندگاری آن بود و نمی توانست پشتوانه ی پول به حساب آید. در واقع، پشتوانه ی خود طلا هم همانند پشتوانه ی پول همان اعتبار دادن آدمی به دیگری است. مشکل اصلی این پول آن است که برای دادنش به دیگری باید اول آن را داشته باشید. شما باید پول داشته باشید تا بتوانید آن را به دیگری بدهید. به نظر طبیعی می رسد که برای طلب کردن منبع های آسودگی از دیگران ابتدا باید شخص کاری برای کس دیگری انجام داده باشد و در مقابل اعتبار دریافت کرده باشد تا به واسطه ی این اعتبار بتواند منبع های آسودگی را از زیر-جامعه های دیگر طلب کند. اما مساله این است که برای شروع این فرایند اعتبار دهی نیز پول مورد نیاز است. بنابراین، پول باید خلق شود تا نخستین اعتباردهی صورت گیرد و سپس چرخش آن آغاز خواهد شد. اما چه کسی می تواند پول را خلق کند؟ اگر پول را به معنای اصلی آن یعنی اعتباری که آدمی به دیگری می دهد ببینیم، بدیهی به نظر می رسد که هر آدمی حق دارد به دیگری اعتبار دهد و از این رو، همه ی آدم ها حق خلق پول را دارند. اما مشکل پول فعلی دقیقا همین است که چنین حقی به دست همگان نیست. اصالت اشتباهی به نشانه یعنی پول به جای معنای اصلی یعنی اعتبار، موجب شده است که حق اعتبار دادن صرفا به دست کسانی باشد که کنترل انتشار پول را در اختیار دارند.

 

 

 

 

باید یادآوری کنیم که پول در زمانی نه چندان دور قابلیت خرید همه چیز را نداشت. زمین به عنوان مهم ترین منبع ارزش افزوده در زندگی پیشاصنعتی یکی از چیزهایی بود که نمی شد با پول خرید بلکه مالکیت آن توسط یک نیروی مرکزی که معمولا دولت یا قدرت های مذهبی بود تعیین می شد. با قدرت گرفتن پول در دوران رنسانس، این بار کنترل پول و نرخ های مبادله در اختیار این قدرت ها قرار گرفت. با پیچیده تر شدن اقتصاد سرمایه داری، پول به جای دولت یا روحانیت شناخته شده، در شبکه ای پیچیده از مراکز انباشت سرمایه - یا به زبان ساده تر افراد یا گروه هایی که پول را اندوخته کرده بودند - اداره می شد. نهایتا وجه شر نظام برتون وودز آن بود که با مرجع قرار دادن دلار، شبکه ی پولی را تابع مراکز انباشت سرمایه ی صاحب دلار کرد. از این رو، این واقعیت اقتصاد فعلی در سطح جهان است که خود را به تمامی و بدون محدودیت در اختیار دارندگان دلار گذاشته است. هر چند این واقعیت تلخ است، اما دست کم وجه شر پول را برای آنان که می اندیشند، آشکارتر کرده است: مشکل پول، تمرکز آن است. وضعیت فعلی همواره برای آنان که به اندیشه خطر نمی کنند، چنان استوار به نظر می رسد که ذهن آن ها توان تخیل وضعیتی دیگر را از دست می دهد. از این روست که همان طور که روزی جامعه ی بدون بردگی یا بدون تبعیض جنسی یا قومی غیر قابل تصور بود - و البته هنوز در برخی موارد هست - امروز هم جامعه ی بدون پول غیر قابل تصور است.

اما بیایید به بنیان های اصلی اقتصاد باز گردیم. تعریف کلاسیک از اقتصاد، دانش تخصیص منابع محدود به نیازهای نامحدود است. این تعریف اشکال های زیادی دارد. اول آن که اساسا نیازها نامحدود نیست. به هر حال هر انسانی تا حدی می تواند بخورد، بپوشد، ارضاء جنسی شود، و …  آدم در برآورده کردن نیازهای فیزیکی با محدودیت عمر روبرو است و نتیجه، آن است که ارضاء نیازها نمی تواند نامحدود باشد. اما بر خلاف نیاز که محدود است، تخیل انسان نامحدود است. از این رو، انسان می تواند تا هر جا که بخواهد نیازهایی را برای خود تخیل کند/بیافریند یا راه هایی را برای ارضای نیازهای فعلی بسازد. از سوی دیگر همین انسان می تواند با خوشبختی را در کمینه کردن نیازهای فیزیکی تخیل کند یا تخیل خود را در آفرینش و شناخت خود به کار گیرد - و از آن غذا بخورد. اما دوم این که این منابع نیست که به نیازها تخصیص پیدا می کند. در واقع، این عمر آدمی است که به این که چه چیز را تخیل کند و تا کجا در واقعی-سازی/تحقق آن پیش برود، اختصاص می یابد و این اختصاص صرفا یک اختصاص زمانی نیست بلکه جوهر اصلی زندگی و مرگ است. اما هر خیالی را که انتخاب کنیم و تا هر جا پیش برویم، زندگی محدود است.

اما ادعای احاطه بر چنین عمقی از حیات، بسیار بیش از حد علم اقتصاد است. شاید بتوان گفت، دانش خوشبختی دانش همه-چیز است که هنر، فلسفه، الهیات، جامعه شناسی، و امروزه حتی فیزیک و سایر رشته های علوم تجربی را هم در بر می گیرد. این چیزی نیست که بتوان اسم مشخصی روی آن گذاشت - حتی اگر آن اسم فلسفه باشد - و بدیهی است که اگر اسمی بتوان گذاشت، آن اسم «اقتصاد» نیست. اما به زعم من معنای علم اقتصاد بسیار روشن تر و در عین حال قابل تفسیرتر از تخصیص منابع محدود به نیازهای نامحدود است. اقتصاد، در واقع علم قصد-دار کردن یک جامعه به سوی یک مقصد معین و تلاش برای دیگران به جای تلاش برای خود است. این چیزی است که نهایتا از طریق سیری که بسیار ساده و به اختصار در بالا بیان شد، منجر به تشکیل اقتصاد پولی امروز شده است. اما پول تنها نشانه ای برای آن مقصد کلی اقتصاد است که در جامعه ی بزرگ کنونی که امکان تعیین قصد از طریق اجماع یا مباحثه یا تعامل انتقادی و غیره به صورت متمرکز وجود ندارد، می توان با اعتماد به سایر آدمیان برای داشتن یک تعهد نامتمرکز، آن را همان «منفعت رساندن به دیگری» تعریف کرد. این علم «منفعت رساندن به دیگری» یا «اقتصاد» کارش این است که به ما کمک کند تا بیاموزیم چگونه به دیگران کمک کنیم. با داشتن درکی این چنینی از اقتصاد، می توان معنای پول به عنوان یک نشانه را درک کرد. «نشانه» ای از این که دیگران چقدر خواهان چیزی که شما به آن ها می دهید هستند، یا به عبارت بهتر نشانه از ارزش شما در حرکت گروهی و نه خود ارزش! تفاوت نشانه با مدلول/معنا فاصله ای است که میان آن با معنا وجود دارد. فاصله ای که همواره احتمال اشتباه شدن، کلاهبرداری، سوء استفاده و غیره را باقی می گذارد.

از این رو، سخن من با تمام کسانی که به دنبال پول هستند چه آن ها که می یابندش و چه آن ها که نمی یابندش - و  کم هم نیستند - این است که به دنبال ساختن ارزش برای دیگران و رساندن آن به دستشان باشید. برای این کار چه در یک شرکت یا کسب-و-کار بزرگ و چه به صورت فردی باید دست کم این کارها را انجام دهید:

۱) دیگران را بشناسید و مدام به دنبال چیزی باشید که دیگران به آن نیاز دارند (لزومی ندارد خودتان را محدود به چیزهای شناخته شده کنید، می توانید نیازهایی را تخیل و آفرینش کنید، اما در نظر داشته باشید که الف) آیا در جامعه ای زندگی می کنید که نیازهای شناخته شده همه برآورده شده اند یا نه چرا که اگر برآورده نشده باشند شاید کسی توجهی به نیازهای جدیدی که شما تخیل می کنید توجهی نکند، و ب) آیا این نیازهای شخصی شما نیست که فکر می کنید دیگران هم دارند؟)،

۲) قابلیت های خود یا کسب-و-کارتان را بر برآورده کردن نیازهای دیگران (و نه تصورات خودتان) به بهترین, وجه ممکن متمرکز کنید

۳) بهترین, وسایل برای ارتباط با آدم هایی که فکر کرده اید این نیاز را دارند پیدا کنید و کار خود را به آن ها معرفی کنید

پولی که شما کسب می کنید، حاصل تایید دیگران از فکری است که شما در مورد نیازهای آن ها کرده اید. در واقع، آن ها در ازای آن که شما نیازهای آن ها را به همان صورتی که می خواسته اند برآورده کرده اید به شما «اعتبار» می دهند.

اما پیش از بستن این بحث لازم است به اشکالی که در مورد پول در وضعیت فعلی گفتم، باز گردم. همان طور که تاکید کردم، اشکال این نشانه (پول) در شکل فعلی این است که تنها کسانی که آن را دارند یا اختیار تولید/چاپ آن را دارند، می توانند آن را به شما بدهند. در واقع شکل بهینه ی پول، این است که اعتباری باشد که یک نفر فقط بتواند آن را در قبال منفعتی که دیگری به او رسانده به دیگری بدهد، نتواند آن را به خود بدهد و نتوان آن را اندوخته کرد. خوشبختانه الزامات فنی اطمینان از چنین شرایطی کم کم در جهان در حال ایجاد شدن است (هر چند باز هم مثل برتون وودز در وجه شر توسعه می یابد اما به نظر می رسد در نهایت راه «خیر» را باز می کند). نتیجه ی عملی این وضعیت آن است که اگر در حال حاضر در کشوری مثل ایران مثلا به دنبال رفع نیازهای کارتن-خواب ها یا آشغال-گردها باشید، چون پولی دست آن ها نیست متاسفانه آن ها نمی توانند به شما اعتبار بدهند. از این رو، کسب-و-کار شما بی پول می ماند. برای رفع این معضل دو راه حل وجود دارد: ۱) به دنبال کسانی باشید که به جای آن ها که دستشان از دادن اعتبار کوتاه است به شما اعتبار بدهند (مثلا دولت یا خیرین)، و ۲) بدون انتظار پول کار کنید (و در شرایط خاصی می توانید مطمئن باشید که ۷ برابر آن به شما باز پس داده خواهد شد). راه حل اول را که به خوبی می شناسید. اما راه حل دوم به خوبی در این مصرع خلاصه شده است: «تو نیکی می کن و در دجله انداز». برای آن ها که اعتقاد به مصرع دوم دارند، البته اعتماد دیگری به حفظ اعتبار در محفوظ ترین جای ممکن هم وجود دارد. اما به نظر من هیچ لزومی ندارد اعتقاد به مصرع دوم داشته باشیم برای این که راه حل دوم را انتخاب کنیم. بسیار اندیشه های دیگر نیز به همین نتیجه می رسند که می دانم آن هایی که باید بدانند می دانند و آن ها که باید بفهمند می فهمند.

 

پس به جای فکر کردن به پول، به جای فکر کردن به رفع مشکل های اقتصادی (این را علی الخصوص برای مسئولان می گویم)، به سه چیز فکر کنید:

۱) دیگران چه می خواهند

۲) شما چه چیزی را بهتر از هر چیز دیگری که می خواهند می توانید برایشان بسازید

۳) چگونه چیزی را که درست کردید می خواهید به آن ها بشناسانید

 

هر چند پیچیدگی های بسیاری مثل توسعه ی طرح بلندمدت (من این ترکیب «طرح بلند مدت» را به «استراتژی» که ماهیت جنگی و رقابتی دارد ترجیح می دهم)، طرح فرایندی، مدیریت عملکردها، هدف-گذاری/بودجه-بندی و … برای اداره ی یک کسب-و-کار - چه کسب-و-کار فردی باشد و چه گروهی - وجود دارد، اما به نظر من کسی که این درک از اقتصاد را نداشته باشد، آن پیچیدگی ها را به عنوان یک ابزار نمی فهمد بلکه آن ها را اصل می پندارد. اما کسی که اقتصاد را به این معنای کلی درک کرده باشد، خود خواهد آموخت که در کجا و از چه ابزاری برای پیشبرد سه موضوع فوق استفاده کند.

 

 

و البته خدا بهتر می داند

 

اندیشه ی انتقادی در حسابداری...
ما را در سایت اندیشه ی انتقادی در حسابداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ccriticalaccounting2 بازدید : 181 تاريخ : جمعه 16 آذر 1397 ساعت: 4:59