با داستایووسکی، از مزدوری تا قمار-بازی

ساخت وبلاگ

بشنوید ای دوستان این داستان

خود، حقیقت، نقدِ حالِ ماست آن 

 

از <strong>مزدوری</strong> تا قمار، عکس

 

«پیوسته شکایت می کنند که ما آدمِ اهلِ عمل کم داریم، اما مثلاً اهلِ سیاست تا بخواهید هست. ژنرال هم کم نیست. رئیس هم از همه جور فراوان است، هر قدر بخواهید فوراً پیدا می شود. اما آدمِ اهلِ عمل نه. دستِ کم همه شکایت دارند که پیدا نمی شود و حتی در بعضی مسیرهای خطِ آهن خدمه ی کارآمد وجود ندارد. می گویند سازمان-دادنِ  یک دستگاهِ مدیریتِ کم-و-بیش شایسته در یک شرکتِ کشتیرانی ابداً ممکن نیست. مثلاً می شنوید که در فلان خطِ نو-گشوده ی راهِ-آهن قطارها به هم خورده اند یا پلی را زیرِ خود ویران کرده اند، یا در روزنامه  می خوانید که قطاری وسطِ صحرا مانده و چیزی نماینده که زمستان را زیرِ برف بگذراند. مسافرانی که به قصدِ سفری چند-ساعته به قسار سوار شده بوده اند، پنج روز در برف به سر برده اند. یک جا گفته می شود که هزارها پوند کالا در انتظارِ ارسال، دو-سه ماه در جا می ماند و فاسد می شود و جایِ دیگر می گویند (و البته باور نمی کنید) رئیسی، که لابد ناظر یا سرپرستی بیش نبوده، ریاستش را با زدنِ سیلی به شاگردِ تجارت-خانه ای که در ارسالِ بارش اصرار داشته، نشان می دهد و تازه این تدبیرِ رئیسانه ی خود را به این بیان توجیه می کند که «عصبانی شدم». از قرارِ معلوم، شمارِ اداره های دولتی به قدری زیاد است که همان فکرش وحشت-آور است. هر کس را که نگاه کنید یا زمانی کارمندِ دولت بوده یا هست یا خیال دارد بشود. حالا چطور می شود که با این همه کارمند نتوان برایِ اداره ی یک شرکتِ کشتیرانی یک دستگاهِ مدیریتِ کارآمد ترتیب داد؟ 

 

جوابی که به این پرسش دده می شود، گاهی فوق العاده ساده است. به قدری ساده که باور-کردنش دشوار است. می گویند درست است که در روسیه همه یا زمانی کارمند بوده اند یا در حالِ حاضر در خدمتِ دولت اند و دویست سال است که کار طبقِ بهترین الگویِ آلمانی به همین قرار ادامه دارد و این سر-مشق از پدربزرگان به نوادگان منتقل شده است، اما این کارمندان خود را «اداری» می دانند و ابداً اهلِ عمل نیستند تا جایی که روحیه ی فلسفه-بافی و نداشتنِ اطلاعات و توانایی های عملی تا همین اواخر میانِ خود کارمندان می شود گفت فضیلتِ بزرگی شمرده می شد و بهترین سفارش-نامه برایِ پیشرفت بود. ولی ما از مقوله منحرف شدیم و بحث را بیهوده به کارمندان کشاندیم. ما می خواستیم به خصوص درباره ی شخص های کارآمد صحبت کنیم. هیچ شکی نیست که کمی اعتماد-به-نفس و پروا از ابتکارِ شخصی و نوجویی همیشه در مملکتِ ما مهم ترین و بهترین نشانِ مردانِ عمل بوده است. حتی امروز هم حال چندان جز این نیست. اما چرا فقط خودمان را متهم کنیم؟ (البته اگر بشود اسمِ این حرف را اتهام گذاشت) گریز از اصالت و استقلال و نقصانِ شورِ نوجویی تا بوده همه جا، در تمامِ دنیا، اولین فضیلت و بهترین ضمنانت-نامه ی شخصِ عاقل و کارآمد بوده است و این قدر هست که (دستِ کم) نود و نه درصدِ مردم همیشه بر این باور بوده اند و فقط یک درصد عقیده ی دیگری داشته اند یا دارند. 

 

مخترعان و نابغه ها تقریباً همیشه در آغازِ کارِ خود (و اغلب در پایانِ راه نیز) در جامعه پریشان-حواس و خل شمرده می شده اند. این حرفی است که به ابتذال کشیده، زیرا همه آن را بدیهی می شمارند. مثلاً اگر طیِ ده ها سال همه پول های خود را به بانکِ کار-گشایی می بردند و بی-دردِ-سر چهار درصد بهره اش را می گرفتند، چنان که میلیاردها روبل در این بانک جمع می شد، مسلم است که با منحل-شدنِ بانکِ کار-گشایی مردم می ماندند و ابتکارِ شخصی شان تا از سرمایه شان بهره-برداری کنند. طبیعی است که بیشترِ پول هاشان ناگزیر در تبِ بورس-سازی دود می شد یا در دستِ شیادان بر باد می رفت و حتی این حال نشانِ آبِ-رو-داری و پاکی می بود. خاصه بی-روی-و-ریایی. جایی که فرار از ابتکار و اصرار در هم-رنگی با همگان - که نشانِ آبِ-رو است - نزد ما تا امروز بنا به باورِ عمومی صفتِ شاخص و غیرِ-قابلِ-انتزاعِ شخص های عاقل و معتبر شمرده می شود، البته تغییرِ سریعِ این صفت ها با آبِ-رو-داری و اعتبار منافات دارد. مثلاً کدام مادرِ مهربانی است که وقتی ببیند پسر یا دخترش، ولو به کم ترین مقدار، از راهِ شایسته منحرف شده است، از وحشت بیمار نشود؟ هر مادری ضمنِ لالایی-خواندن برایِ فرزندش در در می گوید: «نه، الهی خوشبخت باشد و در رفاه زندگی کند، می خواهم نوآور نباشد!» و دایه های ما تا بوده طفل های ما را در بغل تکان داده و خوابانده و لالایی خوانده اند که:

الهی، نازنین، قارون بشی تو

امیرِ لشکرِ غازون بشی تو 

 

می بینیم که حتی دایگانِ ما فرماندهیِ لشکر را بالاترین حدِ خوشبختی دانسته اند، یعنی مال و مقام آرمانِ ملیِ نیک-بختی بوده است. و در واقع کدام جوانی که در امتحان هایش کم-و-بیش موفق می شد، نمی توانست بعد از سی و پنج سال خدمت به مقامِ ژنرالی برسد و در بانکِ کار-گشایی سرمایه ای داشته باشد؟ به این ترتیب روس ها می شود گفت بی هیچ زحمتی عاقبت به عنوانِ «مردِ جدی و کار-دان» دست می یافتند. در واقع، در کشورِ ما تنها دارندگانِ اصالت و دوست-دارانِ استقلال، یعنی بی-قرارانِ ناهمرنگ-با-همگان نمی توانستند به مقامِ ژنرالی برسند. البته ممکن است اینجا سوءِ-تفاهمی هم در میان باشد، اما به طورِ کلی به نظر می رسد که این حال حقیقت دارد و جامعه ی ما در تعریفِ صورتِ آرمانیِ شخصِ کار-دان و اهلِ عمل کاملاً محق بوده است. »

 

 

ابله، فئودور داستایووسکی 

 

 

 

 

اندیشه ی انتقادی در حسابداری...
ما را در سایت اندیشه ی انتقادی در حسابداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ccriticalaccounting2 بازدید : 158 تاريخ : يکشنبه 7 ارديبهشت 1399 ساعت: 12:58