بنیان های حسابداری

ساخت وبلاگ
درکِ حساب-داری بدونِ درکِ دو مفهومِ پایه ایِ جریان (flow) و انباشت (stock) نادقیق خواهد بود. حساب-داری، جریان را در حساب های اسمیِ قدیم یا حساب های موقتِ امروزی ثبت می کند (برایِ توضیحِ معنیِ حساب های اسمی و موقت مراجعه کنید به مقاله ی مکینتاش) که در نهایت به صورتِ سود-و-زیان یا سود-و-زیانِ جامع ختم می شود. انباشت در حساب های دائمی (ر.ک. همان) ثبت می شود که در نهایت در ترازنامه منعکس می شود (برایِ توضیحِ بیشترِ این دو مفهوم، ر.ک. به کتابِ نظریه ی حسابداریِ دمسکی). 

 

حساب-داریِ جریان، نگه-داشتنِ حسابِ کنش هاست و حساب-داریِ انباشت، نگه-داشتنِ حسابِ آنچه از آن کنش ها باقی مانده است. حساب-داری در موردِ یک اندام-واره (organ-ization) ی معین است. پس حساب-داریِ انباشت به دنبالِ آن بخش از کنش ها ست که برایِ آن اندام-واره ی مشخص باقی مانده است. هر چند این اندام-واره همان طور که از «وارگیِ» آن بر می آید، انتزاعی از کنشِ تک-تک انسان هاست، این کنش ها در آن به نحوی غیرِ-قابلِ-جدا-سازی جمع شده اند. به عبارتِ ساده تر، در یک کسب-و-کار نمی توان گفت کنش هایی که از آن کسب-و-کار در محیطِ خارج از آن درک می شود، از کنشِ کدام یک از انسان ها ناشی شده است. حساب-داریِ اندام-واره - که امروزه با بدیهی-انگاشتنِ تفکیکِ شخصیتِ کسب-و-کار، که به گونه ای تن-مند-سازیِ (reification) کنشِ جمعی است، تنها نسخه ی حسابداری فرض می شود - تلاش در جهتِ نگه-داریِ حسابِ این کنشِ برایندی است. 

اگر بپذیریم که آنچه از آنِ انسان است، تلاشی است که می کند (که این به تفسیرِ من موافقِ متنِ قرآن نیز هست: 53-39، والله اعلم)، پس انباشت ها در واقع همان کنش ها هستند. در این صورت، انتظارِ معقول، آن است که مشارکتِ انسان ها در انباشت، تابعِ مشارکتِ آن ها در کنش باشد. پس باید سهمِ انسان ها از آنچه برایِ کسب-و-کار باقی می ماند، وابسته به نقشی باشد که در کنشِ جمعی ای که کسب-و-کار نامیده می شود، دارند. تعریفِ حسابداریِ امروزی از انباشت اما، با این انتظار منطبق نیست. آنچه باقی می ماند، متعلق به مالکان است. 

منطقِ اقتصادیِ «بازار»، توجیهی عمل-گرا برایِ این عدمِ-انطباق فراهم می کند که دستِ کم با امکان های کنونیِ محاسبه و با فرضِ داشتنِ نگاهی کمیت-گرا معقول به نظر می رسد، اما در نقطه ای ناگهان و بدونِ توضیح، ناقص رها می شود. توجیهِ مزبور، عملی-نبودنِ رسیدن به اجماع بر سرِ سهمِ هر یک از انسان ها در کنشِ جمعی است. می توان سال ها در موردِ نقشِ هر یک از انسان ها در موردِ کنشِ جمعیِ یک کسب-و-کار بحث کرد ولی به دلیلِ پیچیدگیِ کنش نمی توان به عددی رسید که به طورِ منصفانه و قابلِ-رسیدگی ای سهمِ هر یک از آن ها را نشان دهد. از این رو، ساز-و-کارِ بازار نقطه ای را فراهم می کند که انسان ها بر سرِ یک عدد به تفاهم برسند و قبول کنند که درست یا نادرست، سهمِ آن ها از کنش، همان اندازه بوده است. پس تأمین-کننده - در بازارِ نهاده ها -، کارکنان - در بازارِ کار -، دولت - در بازارِ مالیات -، اعتبار-دهنده - در بازارِ ربا - سهمِ مشخصی را از این کنش دریافت می کنند و می پذیرند که سهمِ آن ها در کنش، برابرِ همان عددی بوده است که در بازار دریافت کرده اند. و آنچه باقی می ماند متعلق به مالکان است.

به این جمله دقت کنیم: «آنچه باقی می ماند متعلق به مالکان است». نکته در اینجاست. حلقه ی پذیرشِ سهمِ مشخص اینجا شکسته می شود. اگر هر کسی سهمِ خود را در بازار دریافت می کند و کنار می رود، چرا مالکان نباید سهمِ خود را بگیرند و کنار بروند و آن زمان بر سرِ آنچه باز باقی می ماند تصمیم گرفته شود؟ مالکان چه کسانی هستند؟ کسانی که منبع های امروز را در اختیار دارند که نتیجه ی کنشِ دیروز است. با چنین منطقی هماره آنچه می ماند به کسانی خواهد رسید که آنچه دیروز مانده است را در اختیار دارند. و این منطق است که مشکلِ ایجادِ مرکزهای انباشتِ سرمایه را ایجاد می کند. 

اگر فرض کنیم مبلغِ مشخصی هم برایِ کسانی که زمین، پول، ماشین-آلات، شبکه ی ارتباط ها یا هر منبعِ دیگری را در اختیار دارند، در نظر گرفته شود، آن گاه می توان در موردِ مشارکت در موردِ آنچه باقی می ماند بحث کرد. 

در نحوِ (syntax) حساب-داری، این اندیشه ی سرمایه-گرا، خود را در معنایِ حسابِ سرمایه نشان می دهد. حسابِ سرمایه بر خلافِ آنچه بسیاری نظریه-پردازان (به طورِ مثال مراجعه کنید به نظریه ی حساب-داریِ هندریکسون) می پندارند بی-معنی نیست. آنچه این نظریه-پردازان بی-معناییِ حسابِ سرمایه نام می گذارند در واقع، دریافتِ آن ها از بی-منطق-بودنِ همین اندیشه (ایده) ی سرمایه-گراست که آنچه می ماند برایِ مالک است و حسابِ سرمایه محملِ آن است. 

اندیشه ی آلترناتیو می تواند در-نظر-گرفتنِ سهمِ مشخصی برایِ مالکانِ منبع های فعلی و سپس نگهداریِ آنچه از کنش ها باقی مانده است - چه منفی و چه مثبت - به عنوانِ حقِ جمعیِ تمامِ کنش-گران است. این حق می تواند مانند سود/زیانِ انباشته ی امروزی که آشکارگیِ همین مفهوم اما تنها براِ مالکان است، در حساب ها نگهداری شود و با شرط های معینی در آینده تقسیم شود. و این چیزی است که به طرزِ عجیبی تا کنون در حساب-داری موردِ بحثِ جدی قرار نگرفته است - یا دستِ کم من در پژوهش های خود به آن بر نخورده ام.

برایِ دیدنِ نمونه ای اندکی نزدیک به این دیدگاهِ آلترناتیو، می توان به گزارشِ شرکتیِ انگلیس مراجعه کرد که قرار بود مبنایِ نظریِ حسابداری در انگلیس باشد اما با شکستِ حزبِ کارگر، با نسخه ی سرمایه-گرایی برگرفته از چارچوبِ مفهومیِ هیأتِ تدوینِ استانداردهای ایالاتِ متحده جایگزین شد (ر.ک. به مقاله ی زف، 2013). اما این گزارش هر چند تا درکِ مفهومِ کنشِ جمعی پیش می رود و با تعریفِ مفهومی با عنوانِ «ارزشِ-افزوده» به جایِ سود - که همان طور که گفته شد، بازتابِ مفهومِ «جریان» در حسابداری است -، به تدقیق در خصوصِ چگونگیِ تقسیمِ «جریان» میانِ کنشگران می پردازد، اما در همین جا متوقف می شود. در گزارشِ شرکتی (ص. 50)، آنچه باقی مانده است، تحتِ عنوانِ «آنچه نگهداری-و-تعمیر و توسعه ی دارایی ها را تدارک خواهد دید»، آورده می شود. با این کار، هر چند از تخصیصِ آن به «تأمین-کنندگانِ سرمایه» سر باز زده می شود، اما مشخص نمی شود که صرفنظر از مصرفی که این وجه خواهد داشت، حقِ آن متعلق به چه گروهی خواهد بود. و با این سکوت، طبعن برداشتِ پیش-فرض چیزی است که اکنون وجود دارد: متعلق به مالکان. 

 

اندیشه ی انتقادی در حسابداری...
ما را در سایت اندیشه ی انتقادی در حسابداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ccriticalaccounting2 بازدید : 156 تاريخ : شنبه 21 ارديبهشت 1398 ساعت: 20:54